در مطب به شدت باز شد وسارا از اتاق اومد بیرون..بدون اینکه به من نگاه کنه از در زد بیرون ودرو محکم به هم کوبید..
پرهام تو درگاه ایستاد..نگاش به من افتاد..با تعجب نگام کرد..جدی نگاش کردم..نفسشو داد بیرون وکلافه دستی بین موهاش کشید و رفت تو اتاق..پشت سرش رفتم تو و درو بستم..
پرهام نگام کرد وگفت :فرشته..من همه چیزو برات توضیح میدم..من..
رفتم جلو و انگشتمو گذاشتم رو لباش :هیسسسسس..من همه چیزو شنیدم..
تو چشمام نگاه کرد..انگشتمو برداشتمو لبخند زدم :من بهت افتخار می کنم پرهام..به اینکه عاشقتم ..به اینکه دوستت دارم..به اینکه تو شوهرمی..
پرهام لبخند زد ودستاشو دور کمرم حلقه کرد :عزیزم تو برای من تکی..از اینکه دارمت..از اینکه در کنارمی خوشحالم..دوستت دارم.. فرشته من..
با شیطنت لبخند زدم و گفتم :تو بابا بشی چی میشی..؟
گنگ نگام کرد وگفت :چی؟..
- بهت تبریک میگم اقای پدر..تا 7 ماه دیگه شما پدر میشی بنده هم مادر..امروز جواب ازمایش رو گرفتم..من 2 ماهه باردارم..