jدماغ کوچیک و سر بالاش بر اثر گریه ملتهب شده و به سرخی می زد. لب هاش کوچیک و قرمز رنگ بود که کمی کبود شده بود. بالای لبهاش سرخ شده بود و اونم نشونی از گریه بود. گونه های برجسته اش هم سرخ بودن. موهای حنایی رنگش پریشون و آشفته نیمی از صورتش رو قاب گ

رفته بودن. خیره خیره به دختر توی آینه نگاه می کردم که کامران آینه رو از دستم قاپید و گفت:
- هی هی دختر مواظب باش قورتش ندی!
منگ و گیج به کامران نگاه کردم. با خنده گفت:
- خب چطور بود؟