بعد از خوردن اون شکلات خودمو به پشت پرت کردم رو تخت ..یه کمی باید دراز میکشیدم تا حالم بهتر شه .با خوردن ااون شکلات
یه زره جون گرفته بودم ولی یه کمی وقت میخواستم تا بهتر شم ..
حدود یه ربع ساعتی به همون حالت موندم وقتی که دیدم حالم بهتره نشستم ..احساس گشنگی شدیدی میکردم ..با این وضعیت
نمیتونستم که چیزی بنویسم ..
واسه همین از جام بلند شدم خاستم برم بیرون که از گوشه ی چشمم خودمو تو آینه دیدم ..سرجام خشکم زد ..یه دفعه سریع عقب

گرد کردم و رفتم جلوی آینه ..چشمم که به خودم افتاد دهنم سه متر باز شد ..وای خدای من !! ببین چه بلایی سرم آورده ..
مشکل این بود که بیشتر قصمتای بدنم کبود بود ..درسته پوستم برنز بود ولی با این حال بازم خیلی زود بدنم کبود میشد..الانم دو
طرف صورتم کاملا کبود شده بود ..لبم پاره شده بود ..دور گردنم جای دستش به قرمزی میزد و صد در صد تا یه ربع دیگه کبود
میشد ..بازوهام هر دوش کبود شده بود ..بر اثر کنده شدن لباسم سرشونه هامم کبود بود ..یه کمی اومدم پائینتر درسته کمرمم کبود
بود ..پس این همه دردی که داشتم الکی نبود ..
نفسمو آه مانند دادم بیرون نمیدونم چه حکمتی بود ، با اینکه این همه بلا سرم آورده بود ، با اینکه ازش متنفر بودم ولی بازم
نمیتونستم نفرینش کنم ..